- زبان بستن
- خاموش شدن
معنی زبان بستن - جستجوی لغت در جدول جو
- زبان بستن
- سکوت کردن، خاموش شدن
- زبان بستن ((~. بَ تَ))
- خاموش شدن، سکوت کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خاموش ساکت صامت، لال گنگ
خاموش، ساکت، برای مثال بهایم خموشند و گویا بشر / زبان بسته بهتر که گویا به شر (سعدی۱ - ۱۵۵) ، تو دانی ضمیر زبان بستگان / تو مرهم نهی بر دل خستگان (سعدی۱ - ۱۹۸) ، گنگ، بی زبان
خاموش گردانیدن ساکت کردن
کستی بستن بستن زنار به کمر، آویختن زنار از گردن، یا زنار بستن زنبور آشیانه ساختن زنبور (عسل)
کمربند بستن، کنایه از آماده شدن برای کاری
زبان ستاندن، قول گرفتن، خاموش گردانیدن، وادار به سکوت کردن
کمر را بستن، آماده شدن مهیاشدن کمربستن، یامیان را چست بستن، کمر را محکم بستن، کاری را بجد آماده: شدن (همه روز قصد را میان چست بسته وای بس که بانواع تلطف گرد دل او بر آمدم)
بستن و پیچیدن چیزی برای حمل آن بوسیله چارپا یا یکی از وسایل نقلیه بستن بار، آماده برای سفر شدن
بستن بار، به هم بستن و پیچیدن چیزی برای حمل کردن به وسیلۀ چهارپا یا گاری یا اتومبیل و امثال آن ها
کنایه از سفر کردن، آماده برای سفر شدن،برای مثال گو میخ مزن که خیمه می باید کند / گو رخت منه که بار می باید بست (سعدی۲ - ۷۱۶)
کنایه از سفر کردن، آماده برای سفر شدن،
کپاه بستن کپاه پوشیدن، آماده گشتن قبا پوشیدن و بستن دگمه های آن، آماده شدن حاضر گشتن
چسبانیدن خمیربدیوارتنور. یانان بستن درتنورکسی. آرمیدن باوی جماع کردن: تنوری گرم دیدونان دراوبست. (نظامی)